فرشته صورتی من کژالفرشته صورتی من کژال، تا این لحظه: 10 سال و 6 ماه و 22 روز سن داره

فرشته صورتی من

سونو گرافی سه بعدی فرشته مامان

سلام عشقم دختر ناز و قشنگم الهی مامانی قربون اون لبای کوچولوت و چشمای درشتت بشهههه که واسه ما و آقای دکتر دلبری میکردیییی نفس مامان برات تعریف کرده بودم که اصفهان سونوگرافی رفتیم و اصلا راضی نبودیم چون من دلم میخواست مامان فریبا ببینتت اما نشد...گذشت تا اینکه یکشنبه شب مامانی و بابایی از کلاردشت اومدن و من از فرصت استفاده کردم و فرداش یعنی 28.5.92 از دکتر حمدی پور وقت سونوگرافی 3 بعدی گرفتم دوشنبه بعد از ظهر که شد به مامانی گفتم آماده شو بریم یه جای خوب باباییم به زور از خواب بلند کردم و خلاصه بعد از کلی چونه زدن مجبور کردم بامون بیاد اونام که نمی دونستن کجا میخوایم بریم با تعجب راهی شدن!!!قیافه هاشونم اینجوری بود: تا ر...
31 مرداد 1392

مامان فریبا میرود...

عشق مامان دختر قشنگم مامان فریبا این دفعه فقط یه روز پیشمون موند و پریشب یعنی 28.5.92 راهی هند شد...امیدوارم وقتی بر میگرده یه خانوم سیاه سوخته با یه خال قرمز روی پیشونیش نباشه امیدوارم بهش خوش بگذره و اون کاری رو که واسش این راهو رفته به نحو احسنت و اونجوری که دلش میخواد به اتمام برسونه... فرداشم بابایی برگشت اصفهان و باز ما موندیمو خودمووون   امااااااا... عزیزکم امروز نوبت ویزیت دکترم بود خانوم دکتر خوشگل و مهربون مامانییی مامانیت خانوم دکترو خیلی دوست داره و هروقت پیشش میره کلی باهم میگن و میخندن...البته امروز بنا به دلایلی که دوست ندارم اینجا بنویسم و خاطرتو مشوش کنم متوجه شدم خانوم دکترم مامانیو دوست دا...
31 مرداد 1392

دختر ناز مامان

    دختر خوشگلم آخه مامانی تو چرا انقد ماه و مهربونی؟  مامانی من میدونم تو فرشته ای نیازی به اثباتش نیست... آخه چقدر آرومی گلم،شبا با مامان می خوابی صبحا با مامان بیدار میشی،زیاد ضربه های دردناک نمیزنی،از همه مهمتر جای زیادی نگرفتی و شکم مامانو گنده نکردی که مامان کمر درد نگیره...آخه الهی قربونت برم عشقم یعنی من لیاقت این همه خوبیتو دارم مامانی؟؟؟؟   عزیز دل مامان دختر مهربونم فرشته شیرین زبونم خیلی دوست دارم 7 تا دوست دارم عشقم دیگه چیزی به تولدت نمونده مامانی،قلب مامان و بابا خیلی بی تابته همه چیز آماده ورود فرشته صورتیمونه...با خیال راحت بیا گلم...یه عمر عشق تضمین شده به نامته 26.5.92 ...
26 مرداد 1392

لباسای گل دخترم (سیسمونی قسمت اول )

        این لباس کریسمسته عزیزم           عزیزم این لباسو وقتی تو دوران عقدمون رفته بودیم قشم واست خریدیم     اینم لباس پلوخوریته  واسه عید 93                 گل مامان این بادیو مامانی و بابایی وقتی من خودم بچه بودم واسه نوشون از مکه آوردن . حالا قسمت تو شده عزییییزم           عشقم این لباس با مزه روهم واسه تولد یه سالگیت گرفتیم   اینم ل...
22 مرداد 1392

دخملی و بابایی

عشقم این 2تا عروسکی که عکسشونو گذاشتم یه جورایی نماد تو و باباییته داستانش اینه که وقتی منو بابایی عقد بودیم من عروسک سمت چپیه رو توی ویترین یه مغازه دیدم و گفتم توماج این خیلی شبیه بچگیاته  برام بخرش...خلاااصههه که این عروسکه توماج منه  این چند سال گذشت تا اینکه دیشب توی یه مغازه عروسک سمت راستی رو بابات دیده بود و با ذوق به من نشون دادش و گفت اینم دخترم  این شد که پدر و دختر عروسکاتون مثل هم شد البته منم یه عروسک شکل خودم دارم که بعدا همراه با داستانش عکسشو واست میذارم  یه همچین مامان بابای با حالیی داریا دوست دارم 7 تاااااا 21.5.91 ...
21 مرداد 1392

عروسک فرشته صورتی

اینم عروسک فرشته کوچولوم که خیلییی وقت قبل اومدنش خریدیمش.یه روز منو بابا توماج و مامان فریبا رفته بودیم میلاد نور و تا این عروسکو دیدیم گفتیم این فرشته ماست :     فعلا به جای فرشته واقعی تو تختش خوابیده تا بعد کنارش بخوابه   ...
19 مرداد 1392

روزهای سفر

عشق مامانیییی دختر قشنگم قربون اون نا نای کردنااات برم ممممن مامانی دیگه چیزی نمونده هاااا عزیز مامان امروز اومدم از سفرمون واست بنویسم... قبلا برات گفته بودم که بابایی واسه کارش باید میرفت اهواز،واسه همین ما رو برد اصفهان پیش مامانی و بابایی...با اینکه هوا خیلیییییی گرم بود ولی روزای خوبی اونجا داشتیم.شنبه روز اول بود شبش من و مامانی و بابایی رفتیم خونه مادر بهش سر زدیم.روز دوم چون خانوم دکتر گفته بود باید واسه تیروییدم برم دکتر،با بابایی رفتم دکتر و واسم روزی نصف قرص لووتیروکسین تجویز کرد...شبشم دوست دوران نوجوونیم اومد خونمون عصر روز سوم رفتیم مرکز طلا فروشیا تا واسه فرشته خانومم کادوی تولدشو بگیرم اما چیز خوشگل گیر نیاوردیم &nbs...
19 مرداد 1392

انتظار

    دوســت داشتــم حــالا زنـــے باشــم ڪـه / بـــاردارم /    و انتظــار ِآمــدن ڪـودڪــے را مــےڪـشم...(!)       مـــے رفتــم جلوے آینه دست مـــےڪـشیدم به / برآمدگـــے ِشـڪـمم /   و اصـلا خیــالم نبـود که اے واے همـه ے قیافه ام ریختـه است به هم... (!)       مــوقع بالا رفتن از پلهـ هــا سنگین پــا مــے برداشتـمــ و / نفــس و نفس / مــے زدم...   تــوے ِ پارڪـ مــے نشسـتم و به بــازے بچــه هاے کوچک    ولــے بزرگتر از/ ڪـودڪـ ِ نیامـــده ام  /نگــاه مــےڪـردم...(!)       ...
16 مرداد 1392

برگشتیم

عشق مامان دیشب بعد از 10 روز از سفر برگشتیم خونمون  هنوز خستگیم در نرفته اما به زودی میام از اتفاقای اون چند روز می نویسم گلم  خیلی دوست دارم عزییییییزم ...
15 مرداد 1392

چکاپ دکتر

دخترکم امروز بعد از یک ماه رفتیم پیش خانوم دکتر...الهی قربونت برم که دیگه بزرگ شدی و جایی نداری که وقتی خانوم دکتر گوشیشو رو شکم مامان میذاره که صدای قلبتو بشنوه فرار کنی بری  این اولین بار بود که صدای قلبتو انقدر واضح با گوشی داپلر عادی میشنیدیم  منو بابایی اینجوری شده بودیم : بعدم خانوم دکتر واسم یه سونو نوشت که کامل چکت کنیم،خیلی خوشحال شدم آخه دلم واسه دیدن روی ماهت تنگ شده ه ه ه  دیگه اینکه گفتش ازین به بعد هر 2 هفته یه بار باید بیای.اولش که همو دیدیم گفت دختر دیگه چیزی نمونده هاااااااا  کلی ذوق کردم در مورد بیمارستانم ازش پرسیدم گفت اگه نمی خوای بی هوشی کامل بشی و اسپینال یا اپیدورال می خوای بهترین بی...
3 مرداد 1392
1